غمگینم

ساخت وبلاگ

غمگینم. صبح که از خواب بیدار شدم انگار یک توپ پینگ پنگ قورت داده باشم بغضم از شب باقی مانده بود. وقتی سر کار مشغول کار بودم بی اختیار اشکم جاری شده بود و متوجه نشدم. یک آن به خودم آمدم دیدم اشکم قل خورده روی کاغذهایم و خودکارم رنگ نمی داد. بدون اینکه کسی بفهمد رفتم به سمت دستشویی و صورتم را آب زدم.

عصر که داشتم بر می گشتم به نظرم تمام طنزهای رادیو جوان مسخره می آمد. وقتی صدای اذان مغرب از رادیوی ماشین پخش می شد قلبم به درد آمد. نگاهی به آسمان انداختم و گفتم آیا فراموش شده ام. آیا فراموش شده ایم. آیا مردم ایران فراموش شده اند. خدایا خسته شدی؟ نکند دیگر حوصله شنیدن حرفهایم را نداری؟ نکند دیگر حوصله شنیدن حرفهایمان را نداری؟ نکند .....

خستگی روحی ام بیشتر از خستگی جسمی ام است. هر وقت اینگونه ام انگار تمام استخوانهایم را تک تک شکسته اند.

امروز فهمیدم آنهایی که نشسته بودند و از من سوال می کردند رئیس دانشگاه، معاون آموزشی، رئیس حراست، نماینده ولی فقیه، معاون تحصیلات تکمیلی، معاون پژوهشی و رئیس پژوهشکده آن دانشگاه بوده اند. در واقع کمیته جذب بودند.

من مانده ام و یک دنیا سوال. راستش به ذهنم خطور کرد فردا بروم ببینم می توانم از دفتر رئیس دانشگاه وقت بگیرم و ایشان را ملاقات کنم. شاید توصیه نامه اساتیدم و رزومه ام را بدهم  و با او خصوصی صحبت کنم. شاید بتوانم از توانمندی گفتاریم استفاده کنم و او را قانع کنم.

راستش حال مادری را دارم که پس از نه ماه فرزندی مرده به دنیا آورده. راستش فرزند دکتری من شش سال و نیم طول کشید و مرده به دنیا آمد. به اندازه شش دوره بارداری یک زن از من انرژی و وقت گرفت و از خانواده ام شادی و توجه و ....

خدایا نگاهم می کنی؟ صدایم را می شنوی؟ واقعا متوجه من هستی؟ من که غیر از تو کسی را ندارم. می شود توجه کنی؟ می توانی به دادم برسی؟ کمکم کن خدایا.

جوجه دکتر...
ما را در سایت جوجه دکتر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : doctormishamo بازدید : 276 تاريخ : جمعه 21 آبان 1395 ساعت: 10:47